زندگی را خلاصه خواهم نوشت ب شکل فجیعی دردناک خواهم نوشت من روزی واقعیت را نوشت
در سال ۱۳۹۷در سن ۹ سالگی در راه مدرسه زمزمه خاموش واژه ها مغز من را درگیر کرده بود ک ناگهان فقط ۱ قدم ب عقب رفتم و نفسم حبس شده بوددر سینه (خب حالا میگید ک این صحنه چی بود )
کتابی بود ک وقتی زول زدم ب حدقه چشم او انگار منو ب سمت فکر های نو هدایت میکرد حاجی این دهنم داره/: (خب معلومه واقعیت نداره )(ن بابا واقعیت دارهههه)
با پیچیدگی که در زبانم دارم بازم با این حال گفتم : فقط ب من بگو ت چی کاره ای
کتاب :برگه هایی که اندازه ده تا انسان بودن را ور ق زد ورق زد ذدو ذدو ذدو ک یدفعه رسید ب صفحه ۹۵۸
ک با لای صفحه نوشته بود،اشتغال زایی برای اشنایی با کتاب،تصویر گر باش
، ویراستار باش،
کتاب فروش باش، عکاس ذهنی داشته باش، ناشر تر باش....
من اون یک قدمی ک را برداشته رود م را ۵ برابر کردم و رفتم سراغ کتاب دستانم را با لرزه ب طرف کتاب بردم که پارت[این کلمه پارت رو بهتره بلند تر بگی اوکی✅]
ساعت ۱۲:۱۲دقیقه ب فکر فرو رفته بودم ک ناگهان شایسته امد و گفت بریم من ی ۵ ثانیه در شوک بودم و رفتیم ب سمت خانه
نتیجه :بلکه مغز ما بعد از چندین ساعت می تواند کلمات را بفهمد و یا آموخته هارا جوری ک در سخن کتاب گفته شده بود مغز ما قادراست مانند یک برنامه عمل کند پی ب خوبی از ان استفاده کنید در سال ۱۳۹۷ در ۹ سالگی در راه مدرسه اتفاق خیلی فجیعی رخ داد بین منو تو بمونها ب کسی نگو این گزییرو 😉
تاج خریداریم ✅
کاملا خودم نوشتم اوکییه ؟